مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد یاری نازنین، مصاحبی دلنشین، همکاری متین و خدمتگزاری امین، چه غریبانه و بیهنگام از میان ما رفت و همه را در بهت و حیرت و ناباوری فروبرد و داغی گران بر دلها نهاد. او کسوت خاکی بر زمین نهاد و مرغ روحش به آسمانها پر کشید و آنها که از محضر پرفیضش محروم شدهاند، باکمال تأسف میدانند که آب رفته به جوی ناید باز وقتی با دوستان از مراسم خاکسپاری مهندس فریبرز عیوض ملایری بازمیگشتیم و موج اندوه را در چهرهی تکتک یاران و دوستدارنش میدیدم، خطاب به او که همچنان حاضر و ناظر بود، از زبان خواجهی شیراز میگفتم: ز گریهی مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است چو شوربختی برای من که اینک باید دریغاگوی او باشم و در فقدانش اشک حسرت بریزم و ساحت حضورش را ازدسترفته بیابم و رفیقی شفیق را که عطر حضورش همچنان در فضا پراکنده است، در کنار خود نیابم و ناچار از گلاب بوی گل را بجویم. چونکه گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از که جوییم از گلاب قطعاً منظور حقیر از گلاب همان آثار معنوی اوست که آینه تمام نمای ایدهها و افکار اوست که باید فریبرز را در لابهلای آنها جستوجو کرد. در لابهلای سرمقالهها، نوشتهها، پیامکها و دلنوشتههای فیسبوکی یا تلگرامیِ او که به مناسبتهای مختلف برای دوستان و نزدیکان ارسال میکرد و مهر و عشق و علاقهاش را بدینوسیله بروز میداد. اکنون هنگام آن است که به قول بیهقی “لختی قلم را بر او بگریانم” و خلأ حضورش را با بیان مناقب و فضائل او سرشار سازم. یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن رشک ملک میخواهم با این بضاعت مزجاة تا حدی که در این مختصر میگنجد از منش، روش، دانش و بینش فریبرز سخن بگویم تا ارجمندی آن انسان فرهیخته و حقی که بر گردنِ دوستان و بهویژه اهالی صنعت تایر دارد، برای آنها که شناخت چندانی از وی ندارند، روشن شود تا بدانند چه گوهری گرانبها را از کف دادهایم و اگر از عهدهی این مهم برنیامدم، قصور از من نیست که کوزهی فهم امثال من در حدی که گنجایش دارد، از دریا آب برمیگیرد و به قول قدیمیها “هرکس بهاندازهی لولهنگش آب برمیدارد.” ..........